کد مطلب:140230 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:164

جار زدن جارچی و اجتماع مردم در مسجد کوفه
به روایت مرحوم شیخ مفید در ارشاد در بامداد آن شب به فرموده ابن زیاد جارچی در شهر نداء كرد و مردم را به اجتماع در مسجد جامع دعوت كرد، مردم


دسته به دسته به مسجد رفته و در آن اجتماع نموده و منتظر عبیدالله گشته تا ببینند وی چه می گوید، پس از ساعتی آن ملحد كافر آمد و به منبر شد، بعد از خطبه و ایراد حمد و ثناء منشور ایالت فرمان حكومت خود را بیرون آورد و بر ایشان خواند و سپس آنها را به وعده های خوب و نویدهای مرغوب و مطلوب امیدوار ساخته و گفت: ای مردم امیرالمؤمنین یزید من را والی و حاكم این ولایت كرده كه با رعیت انصاف نموده و جور و ظلم نكنم و من كسانی كه مطیع و مخلص باشند از پدر و مادر نسبت به ایشان مهربان تر بوده و با مخالفان و طاغیان و یاغیان از شمشیر تیزتر و از تازیانه كوبنده ترم، پیغام مرا به آن مرد هاشمی (یعنی جناب مسلم بن عقیل سلام الله علیه) رسانده و بگوئید ابن زیاد می گوید از غضب من بترس پیش از آنكه دچار آن شوی و تا زود است فرار كن والسلام.

سپس از منبر پائین آمد و روانه قصر شد و پس از قرار گرفتن در قصر رؤسای قبائل و طوائف كوفه را خوانده بر ایشان سخت گرفت و گفت:

باید نام های كارگذاران هر قوم و هر یك از خوارج و اهل خلاف را كه در میان شما باشند بنویسید هر كه آنها را نزد من آورد ذمه او بری باشد و اگر اسامی آنها را ننویسید باید ضمانت كنید كه احدی علم مخالفت نیافراشد و آنها را كه پنهان و مخفی كنند بر دار زنم و از عطاء محروم كرده و جان و مالشان بر من حلال گردد.

در كتاب ابو الفتوح ترجمه ابن اعثم كوفی می نویسد:

دو روز پی درپی ابن زیاد به منبر رفت، در روز اول شمشیری حمایل كرده، عمامه سیاه بر سر گذارد به این نحو خطبه خواند، روز دوم با شكوه تمام به منبر رفت، بعد از خطبه گفت:

ایها الناس امیر باید عجین باشد از شدت ولین، هم صولت و سطوت داشته و هم مهربانی و لطف اگر در بعضی از كارها سخت نباشد ضعیف الرأی و سست عنصر تلقی می گردد.




لعبت شیرین اگر ترش ننشیند

مدعیانش طمع برند كه حلواست



ولی من نه آنم كه بی گناه را به جای گناهكار بگیرم و از مظلوم به جای ظالم انتقام بكشم، حاضر را به جای غائب مؤآخذه كنم، محب را عوض مبغض در خون بكشم، پس به ببینید كدام یك استحقاق عقوبت دارید از خود دور كنید.

سخن آن نافرجام كه به اینجا رسید مردی از دوستداران بنی امیه و یاران آن شقی به نام اسد بن عبدالله از جای برخاست و گفت:

ایها الامیر همین طور است كه می فرمائی خدا در قرآن می فرماید: و لا تزر وازرة وزر اخری [1] امتحان مرد به قوت بخت و طالع او بوده و امتحان تیغ به تیزی او است چنانچه آزمایش اسب به دوندگی و جودت او است، از ما همین است كه تو را بر خود امیر دانسته و سزاوار امارت می دانیم خواهی ببخش خواه بكش امر، امر تو است.

ابن زیاد جواب آن چاپلوس را نگفت و از منبر به زیر آمد و به طرف قصر روانه شد.

در مقتل ابی مخنف است كه ابن زیاد به جارچی امر نمود كه جار زده و به مردم خبر دهد كه لازم است در بیعت یزید ثابت قدم باشند و عنقریب لشگری خون آشام از شام آمده و مردان مخالفین را كشته و زنانشان را اسیر خواهند كرد.

مردم كوفه این صداها را می شنیدند و با یكدیگر می گفتند:

ما را چه كه خود را میان انداخته و مخالفت یزید را كه خزینه و مال دارد نموده و با كسی كه درهم و دینار ندارد بیعت كرده و بی جهت خویشتن را به مهلكه اندازیم.



[1] آيه (164) از سوره انعام.